پرسش مهر 1400



 


 

ایران، فدای اشک و خنده ی تو، دل پر و تپنده ی تو
فدای حسرت و امیدت، رهایی رمنده ی تو
رهایی رمنده ی تو

ایران اگر دل تو را شکستند تو را به بند کینه بستند
چه عاشقانه بی نشانی که پای درد تو نشستند
که پای درد تو نشستند

 

کلام شد گلوله باران، به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد، که جان من فدای ایران

تو ماندی و زمانه نو شد، خیال عاشقانه نو شد
هزار دل شکستو آخر، هزار و یک بهانه نو شد

ادامه مطلب

آخرین جستجو ها